سختترین کار دنیا این است که شیفته فرهاد رهنما نشوید. قدبلند و خوشپوش با بینی عقابی، چهره کلاسیک، تهلهجه و طنز غیرقابل مهار اصفهانی. پرچمدار قدیمیترین خاندان صنعتگر ایرانی که هفت دهه خلق ارزش کردهاند.
به گزارش مرکز اطلاعرسانی و اخبار صنایع، سختترین کار دنیا این است که شیفته فرهاد رهنما نشوید. قدبلند و خوشپوش با بینی عقابی، چهره کلاسیک، تهلهجه و طنز غیرقابل مهار اصفهانی. پرچمدار قدیمیترین خاندان صنعتگر ایرانی که هفت دهه خلق ارزش کردهاند و از پلار تا کافهبازار و از سیگارپیچی سلطانی تا دیجیکالا عرصه سرمایه آنهاست.
به گزارش سروش، رد خانواده رهنما روی تن ایران معاصر مانده است. خانوادهای صنعتگر و بازرگان که آغازگرش جد بزرگ مادریاش سلطانالذاکرین است و پدربزرگش سلطانی مشهور. یکی از ثروتمندترین بازرگانان نیمهجنوبی ایران که ثروت افسانهایاش در حدی است که کنسولگری دولت فخیمه بریتانیا را در آستانه جنگ جهانی میخرد و امپراتوری اقتصادی و فرهنگیاش را از آنجا بنیان میگذارد.
پدرش خود پدیدهای است درخور یک بیوگرافی مفصل. صنعتگری که در انگلستان مهندسی برق خوانده و از موسسان نور اصفهان است: «پدرم در کالج انگلیسیهای اصفهان درس خوانده بود و بعد به بریتانیا رفت. خودش در برق اصفهان کار کرده بود و آدم بسیار مخترع و مبدعی بود: از ساخت دستگاه خطکشی خیابان گرفته تا دستگاههای گرمایشی باز. برخلاف پدربزرگم بیشتر خلاق بود تا بازرگان.»
سال بعدش را فرهاد مردود میشود و ضایعه روحی برای کل خانواده جدی است. به منزل پدربزرگ که میروند در تابستان چنان جهشی دارد که دو سال در میان میکند و به مدرسه صدیق اعلم میرود. وارد پیشاهنگی میشود و برای اردو یا به قول خودش جامبوری به تهران میآیند: «اولین جامبوری ما در منظریه تهران بود که آن زمان تا چشم کار میکرد بیابان بود.
پدرش پلار را روی ایدههای انسانی و صنعتی توأمان بنا میکند. به یک استاد حلبیساز به نام اسماعیل داوودی سهام میدهد تا به قول خودش اولین نمونه Stock Option باشد. چراغ والور را که مخصوص خوراکپزی است به عنوان محصول کلیدی بعدی تولید میکنند و به تقلید از اسم کمپانی انگلیسی نام شرکت را میگذارند پلار: «این لعاب سبزرنگ روی فلز در ایران سابقه نداشت.
پدرم با آزمایش و خطا این لعاب روی فلز را برای اولین بار در کشور پیدا کرد که هویت چراغهای والور تا همین امروز است. قیمت چراغهای کوچک هشت تا تکتومانی بود.»
برخلاف پدربزرگم که مالک نصف چهارباغ و پاساژ سلطانی بود و در تهران ملک داشت و ده داشت، پدرم بدش میآمد از اینکه زمین بخرد، دوست داشت خرج کار و کارگرانش کند.
عموهایم همه آدمهای جالبی بودند
دوری دردناک از خانواده و جامعه فرهنگی
سکان راهبری پلار
عموی نخبه
امیر هم مثل من شیفته مولوی است
راه اندازی یک تنه پلار رادیاتور
من میدانستم که شکست خوردن بخشی از وارد شدن به بازی فناوری است. سه انقلاب از دید من پشت سر هم اتفاق افتاده بود: انقلاب اسلامی، انقلاب انفورماتیک و انقلاب تجارت الکترونیکی. طبیعی است که کار کردن در این زمانه پرانقلاب کار هر کسی نبود.
ایرانی بودن موضوع مهمی است، نه فقط فرهنگ و سیاست بلکه حتی غذا و زبان. شما میبینید پیش از قاجاریه ایرانی بودن مهم نبود، شاید یکی اهل خراسان بود و یکی اهل کردستان ولی هزار سال پیش باز هم ایرانی بودن مهم بود. پس این جریان ریشهاش در فرهنگ معاصر نیست و باید آینده آن را هم دید و پیدا کرد.
از آن طرف انگلیسیها رفتند پیش شاه، و دربار اعلام کرد این بهترین معیار برای دستگاه قضایی ماست تا نه گفته باشد نه و نه گفته باشد بله.
شراکت با سونی دول (Saunier Duval)
نظرش را در اتاق بازرگانی پراقتدار اصفهان به اشتراک میگذارد و از سوی سایر بزرگان شهر نقد میشود. خودش یکتنه به میدان میآید و با شرکت توانا توافق میکند تا اولین دسترسی را به پایتخت صفویان بیاورد.
فرهاد رهنما انگلیسیها در پلار شریک میشوند و سپس در انحلالش می کوشند.
هر روز پول میآمد داخل حساب شرکت و هیچ کس نمیدانست از کجا آمده، نگو اینها پول جنسهایی است که به لطف پست هرگز دست مشتری نرسیده. نداشتن انضباط مالی در شرکتهایی جوان یک اشتباه کشنده است. یکدفعه چشم باز کردم دیدم شرکت ورشکست شده.»
فرهاد رهنما زندگی، فکر و تغذیه سالمش را میتوان در سبک زندگیاش دید.
در اینترنت هنوز بازاری نبود، اما با استفاده از اتاق بازرگانی اجازه دادند یک دیش داشته باشیم برای دریافت که باید از طریق تلفن فرستاده میشد. این بیشتر بیماری کارآفرینی است که ما به آن دچاریم. اینترنت به ما این امکان را میداد که پولمان را مستقیماً از دست مردم بگیریم و این انقلاب واقعی تجارت الکترونیکی در فرار از پول دولت بود.
تغییری که رهنما به آن نیاز دارد
زمین کارخانه را فروختیم و به جایی جمع و جورتر رفتیم
رهنما که تهران بود از یک حوض کوچک به یک دریا رسید، اما تا امروز DNA اصفهانیاش را حفظ کرده است. خاصیتی که میگفت کوشش به دینار و بخشش به خروار.»
همیشه نشریات خارجی را خواندهام تا بفهمم مهمترین گرایشها چیست و ساعتها با امیر در مورد همینها حرف میزدیم، بقیه میگفتند شما عقلت کم است ولی من واقعاً عاشق این جریان بودم.
انتهای پیام///